معنی پر، لبریز، مالامال

حل جدول

پر، لبریز، مالامال

آکنده


پر ، لبریز ، مالامال

آکنده


پر و لبریز

لبالب، مالامال، آکنده، سرشار، پر، مملو


مالامال

پر

فرهنگ معین

مالامال

(ص مر.) پر، لبریز.

فرهنگ فارسی هوشیار

مالامال

‎ بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده. . . فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب


لبریز

مالامال، لبالب، پر، سرریز

لغت نامه دهخدا

مالامال کردن

مالامال کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) پر کردن. لبریز کردن. رجوع به مالامال شود.


مالامال

مالامال. (ص مرکب) بسیار و کثیر. (غیاث) (آنندراج). فراوان. || پر باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). پر و مملو. (غیاث) (آنندراج). ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن. (فرهنگ اوبهی).پر و انباشته. انباشته ٔ تا لب و لبالب. (ناظم الاطباء). نیک پر. لب ریز. مملو. ممتلی. لبالب. لب بلب. سرشار. لمالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال.
زینبی (یادداشت ایضاً).
هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت
زخون دیده ٔ من جام باده مالامال.
خسروانی (از فرهنگ اوبهی).
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214).
ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی
جام مالامال گیر و تحفه ٔ بستان ستان.
فرخی.
بید را سایه ایست میلامیل
جوی را دیده ایست مالامال.
ابوالفرج رونی.
قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است. (کتاب النقض ص 117).
روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت
همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد.
سوزنی.
صبح بنمود در آفاق جمال
خیز پرکن قدحی مالامال.
؟ (از سندبادنامه ص 242).
و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید. (جهانگشای جوینی). و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود. (جهانگشای جوینی). طاقت شیشه ٔ آب زلال مالامال محبت نیارد. (مجالس سعدی).
ملک معمور و گنج مالامال
برکشد تخت را به گردون یال.
اوحدی.
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی.
حافظ.
عرصه ٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال.
حافظ.
برکنار جویبارش کان بود انهار خلد
جام مالامال بر کف ساقیان نازنین.
امیدی.
اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و... از شراب ناب مالامال است. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17). و رجوع به ماله و مال (ص) شود.


لبریز

لبریز. [ل َ] (نف مرکب) پر. لبالب. مالامال. چنانکه از سر بخواهد شدن. طفحان: اناء طفحان، خنور لب ریز، سرریز. نسفان: اِناء نسفان، آوند پر و لب ریز. قدح دمعان، کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب): چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (مجالس سعدی).
دیگ شکم از طعام لبریز مکن
گر کاه نباشد ز تو کهدان از تست.
میرالهی همدانی.
ز اشک روان دیده ٔ مظلومان
این نیست مردمی که کشی ساغر
آهسته تر بنوش که لبریز است
گلگون قدح ز خون دل مضطر.
حاج سید نصراﷲ تقوی.
افراط؛ لبریز گردانیدن توشه دان [از توشه] و حوض از آب. (منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

مالامال

آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان،
(متضاد) تهی، خالی


لبریز

آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو،
(متضاد) تهی

فرهنگ عمید

مالامال

پُر، لبریز، لبالب،

واژه پیشنهادی

لبریز و پر

مالامال


پر و لبریز

مالامال

معادل ابجد

پر، لبریز، مالامال

594

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری